دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

نوستالژی (Nostalgia)، خاطره‌انگیز یا یادمانه یا دریغ نگاشت را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه‌است. واژه‌نامه انگلیسی آکسفورد، نوستالژی را شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه‌است، تعریف کرده‌است.
(برگرفته از دانشنامه آزاد ویکی پدیا)

آخرین نظرات
  • ۲۷ آذر ۰۰، ۰۹:۳۴ - S
    سلام

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

دیوار نوشته ای قدیمی در شهرستان جهرم

شهید عبدالرسول مصلی‌نژاد:
شما پیروزید برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید.


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر قهر قهر تا قیامت را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد .


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


 بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی من بود.
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید.
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود.  به کنار هر گلی که می رسیدم 
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم.
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را 
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید 
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید.
کودکی ام تنها 
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ 
معنا می گرفت.
وقتی که می خندید 
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد 
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود 
و موهای سفیدش را همیشه 
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت.
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت. 
عکس گیوه ، گندم ، گام 
عکس باغ ، برنو ، بهار 
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را.
قصه هایی برایمان می گفت 
که آنها را 
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود.
حالا ، شاخه ها توان وزن مرا ندارند 
و گنجشک های شوخ شاخه نشین 
به زبانی غریب سخن می گویند.
غریب.

یغما گلرویی از مجموعه مگر تو با ما بودی 1378


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

دلتنگ کودکی ام
یادش بخیر!
قهر میکردیم تا قیامَت
و لحظه ای بعد قیامت می شُد....!


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

این کتک هایی که دهه پنجاه و شصتی ها تو مدرسه خوردن، اعضای القاعده تو زندان گوانتانامو نخوردن!!...


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

ریحانه: من کلاس اول که بودم رفتم جشن قرار بود تو جشن اجرای کاراته داشته باشم ، اجرام که تموم شد مجریه گفت اسمت چیه ؟ گفتم سرکار خانم ریحانه سادات موسوی ؛ همه شروع کردن به خندیدن حالا هر وقت که فیلمشو نگاه میکنم فقط از حرف خودم حسابه میخندم.


نرگس: 8 یا 9 ساله بودم که تو اون زمان خیلی علاقه به آتش بازی داشتم. یه روز که مامانم و بابام باهم بیرون رفتنند تصمیم گرفتم که آتش بازی کنم. رفتم هرچی کبریت داشتیم آوردم و لب پنجره آتش زدم انقدر کبریت ها زیاد شده بودند که آتش به صورتم رسید و مژه ها و ابروهام سوختند و وقتی که حسابی بازی کردم و فهمیدم چه گندی زدم بخاطر اینکه مامانم نفهمه و دعوام نکنه رفتم دم خونه همسایه و گفتم کبریت دارید: گفت بله و رفت و یک کبریت آورد. من هم گفتم یکی کم مهمون داریم و بیشتر می خوام. بنده خدا رفت و کلی کبریت برام آورد. بعدها فهمیدم چه چاخانی کردم و کلی خجالت کشیدم.

وحید: همان روزهای کلاس اول بودیم که معلممان گفت دفاتر مشق تان را برای آخر سال نگه دارید که جمع آوری میشه . منم همین مطلب به مامانم گفتم ، مامانم کلاً خیلی اهل نگه داشتن وسایل اضافه نیست همین جوری گفت باشه . آخر سال شد سیریش مامانم شدم گفتم دفتر های مشقم بده خلاصه حسابی رفتم رو اعصابش که معلممون گفته بیارید ، که یهو عصبانی شد گفت


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

به یاد روزهایی که خنده هامون از ته دل بود و دوستی هامون واقعی


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

یاد فوتبال های تو خیابون به خیر...
یاد خریدهای خونه که با سن کم می رفتیم در مغازه به خیر...
یاد آدامس های عکس دار به خیر ...
یاد اون روزا به خیر....


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

اِی که ما را دَر زِمِستان دیده ای با پُشتِ خَم
این زِمِستان را نَبین، ما هَم بَهاری داشتیم


منبع: anaseri.blog.ir  (علی ناصری)

لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

اونا بجز شهادت..
هنرای دیگه ای هم داشتن!
هنوزم که هنوزه..سالها از ما جلوترن!!


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یک روز دیرین... پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرین باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، حاله ای ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش آدمیت، میخورد بربام خانه…


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

سلام خسته نباشید.


 واقعا ممنونم که ما رو به سالها پیش بردید. من نزدیک سه سال هست ساکن استرالیا هستم. خیلی بهم چسبید. چند وقتی بود، دنبال آهنگ های زمان بچگی می‌رفتم و لذت می‌بردم.


ضمنا آدامس شیک تکی، و یه نوع دیگه شش تایی، یا دوازده تایی. آدامسی که طعم نعناع و دارچین داشت و اربیت، و آدامس سکه ای، و آدامس پلو و اون پودر صورتی که توش شانسی داشت ترش بود.عموما انگشتر بود.


فانیفکس و هانیسمک داخل شیر. آدامس شوک. آدامس ترقه ای. مجله رشد. پیک شادی. حلقه دور کمر چرخاندن. آدامس موزی و توت فرنگی. صفحات کتاب بشکل لوله لوله؛ یعنی بسمت داخل کتاب لوله کرده. یا با مداد در حاشیه خارجی کتاب مینوشتیم علوم و وقتی ورق میزدیم حرکت میکرد و طناب بازی.


من خودم جوهر سر ماژیک ها رو درمیاوردم و نوک مداد رو بطور کامل ازداخل مداد خارج میکردم -با شکستن چوب بیرون مداد- و داخل ماژیک میزاشتم میشد مداد نوکی. و از ابتکارات دیگه بستن قرقره به وسط تل سر دخترونه و گذاشتن تل از زیر چانه و درکل ساخت گوشی دکتر برای معاینه بود.

راستی بسکتبال دستی، یعنی داخل محفظه شیشه ای، یکی شبیه همون که همسایتون فوتبالش رو داشت و بشما نمیداند!! (اشاره به این لینک) پسر داییم داشت و ما آرزو داشتیم بازی کنیم. تفنگ آبی و خوردن آب از سرش. مداد که سرش عروسک روی فنر داشت و با نوشتن حرکت میکرد. شکلات هوبی و کاکائو بشکل ماهی داخل فویل طلایی و قرمز.

قرقوروت های یک ریالی. تفنگ ساچمه ای پولی سر کوچه. و عکس شاه یا صدام. نون خشکی. مداد داخل پنکه کردن و صداش. و انعکاس صدای خود در پنکه. کرسی رو یادتون رفته! آتش زدن پفک نمکی مینو و ترس از شنیدن اینکه از نفته!

بازی با کاغذ تاکردن، بنام شاه و دزد. بازی گانیه و زووو. سوراخ کردن پاکن با نوک اتود. کباب بازی. لاک زدن به پسته و ساخت ناخن مصنوعی. ساخت عروسک با دستکش که شبیه پسر خاله بود؛ هنوزم بلدم. ساخت ساعت برای درس ریاضی و استفاده پاکن درپشت برای چرخاندن عقربه ها. درست کردن کیک تولد بااستفاده از یک کبریت و یک تیتاب، یا کیک مدرسه! و مکیدن شهد ته گل مریم. پسرها گروگانگیری. مگس در شیشه مایونز و آتش زدن آن. تابلو بعنوان کادو روز معلم. گیره روسری زنانه. اون موقع مد بود اپل مانتو دیگه الان نیست اصلا. و قیجی تاشو. و دراوردن سیم دفتر سیمی. وای خدایا کتابهایی که دوخته میشدن.

من اولین کتاب داستانم هنوزم دارم، دوخته پدر خدابیامرزمه. اتیکت کتاب درسیهای اون موقع که نام نام خانوادگی و کلاس و مدرسه داشت و جلد اماده کتابها. دفتر کاهی. مداد تاشو که میشد خم کرد رنگ چوب بود. ساخت قایق با کاغذ و موشک.

بازی شغلها روی کاغذ تاخورده و بازی و حرکت به بیرون و داخل. اسم فامیل. و ورقه های رنگی مخصوص رنگی کردن تلویزیون. یا ابی یا قرمز و محافظ کامپیوترها. ورقه ای خاص. چرتکه بغالی ترازو بغالی...


واقعا یادش بخیر...

 

خاطره ارسالی از خانم معصومه واحد زاده


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

دلم برای کودکی ام تنگ شده
نه استرسی بود
نه نگرانی
نه غصه ای
و نه دلواپسی
در دنیا.


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی