دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

نوستالژی (Nostalgia)، خاطره‌انگیز یا یادمانه یا دریغ نگاشت را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه‌است. واژه‌نامه انگلیسی آکسفورد، نوستالژی را شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه‌است، تعریف کرده‌است.
(برگرفته از دانشنامه آزاد ویکی پدیا)

آخرین نظرات
  • ۲۷ آذر ۰۰، ۰۹:۳۴ - S
    سلام

خاله ریزه

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ

خاله ریزه

لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

نظرات (۱۳)

چقدر بد واقعا بابت این همه مشکلی که دارید ناراحت شدم 

به نظرم باهاش حرف بزن شاید باید بیشتر راجع به احساستون بدونه تا تنبیه نکنتت

من یه پسر 14 سالم و یک خواهر 18 ساله دارم که اون به من تو درسام کمک میکنه ولی مادو تا خیلی با هم دعوا میکنیم ولی تا حالا نشده اون منو تنبیه کنه مامانو بابامم نکردن

ولی دقیقا دو هفته پیش مامانو بابام یه مسافرت کاری رفتن و منو خواهرم بایو 5 روز تو خونه با هم میموندیم ولی روز دوم من حوصلم سر رفته بود و رفتم که خواهرمو اذیت کنم 

بعد رفتمو یه لیوان آب یخ تو صورتش ریختمو مسخرش کردم و یکم بهش فحش دادم و بعدشم گوشیشو گرفتمو فرار کردم و رفتم تو اتا قمو درو قفل کردم و به یدونه از دوستاش پیام بدو بیرا دادم بعد اونم خواهرمو بلاک کرد

وبعدم در اتاقمو واز کردمو دوباره از دست اون فرار کردم ولی یه دفعه پام خورد لبه ی میزو خوردم زمین و گوشیه خواهرم از دست پرت شد و خورد تو میز و صفحه ی گوشیش شیکست اون خیلی عصبانی شد و منو کشون کشون برد تو اتاقم و منو به تختم بست و طنابی دو تا شست انگشت پاهامو به هم بست و من از ترس به پته پته افتاده بودم و کل بدنم داشت میلرزید وبعد دیدم رفتو با بک ییم برق و کمر بنده بابا مو آورد و جوراباشو کرد تو دهنم و یک چسب رو دهنم چسبوند و گفت میخوام فلکت کنم منم داشتم از ترس سکته میکردم 

بعد سیم برقو برداشت و دو لاش کرد ( یعنی تاش کرد ) و برد بالا و محکم زد کف پاهام واقعا خیلی سفت میزد و خیلی درد داشت درد و سوزشش تا تو استخونای پام میرفت من که در دهنم بسته بود نمیتونستم چیغ بزنم فقط داشتم گریه میکردم 

و بعد از تقریبا 70 تا ضربه با سیم برف رفت سراق کمربند پاهام مثل لبو سرخ شده بود و جای سیم برق رو پاهام بود و بعدهم با کمربند 60 تا ضربه کف پاهان زد وبعد دوباره باسیم به فلکم کرد حدو دا روهم 200 خورده تا زد کف پاهام و بعد دعنمو واز کرد پاهام ورم کرده بود و بهم گفت حالا ادب شدی و بعد منن یه فحش بد بهش گفتم و اونم دوباره عصبانی شو و 26 تا دیگه ضربه به کف پاهام زد دلم میخواست از ته دل جیغ بزنم ولی دهنم بسته بود و داشتم اشک میریختم وبعد دوباره دهنمو واز کرد و گفت حالا ادب شدی منم که به غلط کردن افتاده بودم چیزی نگفتم و بعد اون پاهامو واز کرد ولی دیدم از شدت درد و سوزشش پاهام نمی تونستم پامو رو زمین بزارم ولی خواهرم گفت باید 4 دور درور سالون راه برم تا دیگه فلکم نکنه به سختی 4 دور راه رفتم ولی چند بار زمین خوردم ولی اون بعد راه رفتنم گفت حالا نوبت اسگلنت و من داشتم التماسش میکردم ولی اون هیچ اهمیتی نداد و شلوار منو کند وبا مگس کش در باسن من میزد نمیدونم چقدر زد ولی انقدر زد که در باسنم سرخ شده بود 

از اون روز به بعد خواهرم برای من قانون هایی گذاشت اینکه

اگه نمره ی پایین 17 بیارم 20 ضربه فلک، اگه به بزرگترم مخصوصا خودش بی احترامی کنم 100 ضربه فلک ، اگه نمره پایین 13 بیارم 100 ضربه فلک، اگر دروغ بگویم مخصوصا به خودش 50 ضربه ترکه زیر دوش آب سرد، اگه به حرفاش گوش نکنم 25 ضربه اسگانت، 

پدرو مادرم هم وقتی اون منو تنبیه میکنه میگن میخواستی کار اشتباهی نکنی

این داستان کاملا واقعی است

یادش بخیر عاشق این کارتون و سطل جادویی بودم
فقط میتونم بگم :
دلم گرفت 😔
  • عباسعلی سامانی
  • دوست عزیزم

    وبلاگ شمارو صفحه به صفحه تماشا کردم  از کوچکترین نوستالژی ها هم نگذشته بودید . ممنونم . ممکنه منم چیزایی براتون بفرستم . 

    پاسخ:
    سلام
    بی صبرانه منتظر ارسال مطالب زیبای شما می مانیم...

    باتشکر از شما
    مگه میشه یادمون نیاد :)
  • سجاد سیفی
  • سلام
    یادش بخیر
    خاله ریزه و قاشق سحرآمیز
    عالی بود.دمت گرم
    رفتم تو حال و هوای مدرسه
    و یه نفس عمیق....
    *****
    به روزیم با مجرم؟
    "مطفی و بانو"
    دمت گرم
    عالی بود
    من هم یه عالمی چیز میز جدید دارم که ازشون عکس نگرفتم
  • مجید رمضان نژاد
  • من هم شمارو لینک کردم
    سلام  وبلاگ قشنگی بود کاش شماهم به من یه سر بزنی این هم کد بنر منه:
    <center>
    <table width="100%" style="line-height:90px">
    <tr>
        <td><a href="http://www.bigweb.blog.ir" target="_blank"><center><img src="http://upload7.ir/imgs/2014-03/09134941200998711463.png" alt="bigweb"></center></a></td>


    عالی بود واقعا...
    کلی از خاطراتم زنده شد.
    ممنون
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.