دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

دهه شصتی ها

تصاویر و خاطرات نوستالوژیک دهه شصتی / شما هم خاطرات خودتون رو برامون تعریف کنید...

نوستالژی (Nostalgia)، خاطره‌انگیز یا یادمانه یا دریغ نگاشت را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیت‌های گذشته، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه‌است. واژه‌نامه انگلیسی آکسفورد، نوستالژی را شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه‌است، تعریف کرده‌است.
(برگرفته از دانشنامه آزاد ویکی پدیا)

آخرین نظرات
  • ۲۷ آذر ۰۰، ۰۹:۳۴ - S
    سلام

۹۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است


یه بار داشتم با این فندک، اجاق گاز رو روشن می کردم؛ خواهر زاده ام اومده میگه توروخدا اجاق رو نکُشش!! :|


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی
یادش بخیر
تو خونه هامون بجای عطر گل همش بوی امشی بود.
یادمه مادرم مثه زورو یه دفه میپرید وسط اتاق و شروع به
زدن امشی میکرد و جیغ مارو درمی آورد
لامصب نه تنها پشه هارو گیج میکرد بلکه آدما رو هم از پا درمیاورد

منبع: fb.com/mohamad.alinejad.7

لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


پا بـــه پای کــــودکی هــایــــم بیـــا 
کــفــــش هایت را به پا کن تا به تا
قــاه قـــاه خــنـــده ات را ســـاز کن
باز هـــم با خــنده ات اعــــجاز کن
پا بکـــوب و لج کن و راضــی نشو
با کســــی جـــز عشق همبازی نشو
بچه های کوچــــــه را هـــم کن خبر
عـــاقــلی را یــک شب از یادت ببر
خـــــالــه بازی کــن به رسم کودکی
با هــــمان چـــــادر نــــماز پــولکی
طـــعـــم چای و قــــــوری گلدارمان
لـــــحــــظه های ناب بی تکرارمان
مــــادری از جـــنـــس باران داشتیم
در کــــــــنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اســـــــــطوره دنــــــــیای ما
قـــــهرمــــــان باور زیبــــــــای ما
قصه های هـــــر شــب مادربزرگ
ماجـــرای بزبز قـــندی و گــــــرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خــنده های کــودکـــی پایان نـداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هــــر بچه قـــــدری تیله بود
ای شریــک نان و گـــردو و پنیر !
هـــمکلاسی ! باز دســــــتم را بگیر
مثـل تــو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نــازت برایم تـــنگ نیست ؟
رنگ دنـیایـــت هــنوزم آبی است ؟
آسمــــان بـــــاورت مهـتابی است ؟
هـــرکجایی شــــعر باران را بخوان
ســـاده بــاش و باز هــم کودک بمان
باز بـاران با ترانه ، گـــــــریه کن !
کودکی تو ، کـــــود کانـــه گریه کن!
ای رفــیـــق روزهای گــرم و ســرد
ســـادگــی هــایم به سویــم بـاز گرد!


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


شبها که میگیرد دلم ،یاد تو را تن میکنم
تنها به یاد بودنت ،احساس بودن میکنم
خود را بغل میگیرمو ، از بین این دیوار ها
تنها به شوق یاد تو ،سودای رفتن میکنم
وقتی که جای خالیت ،خود را نمایان میکند
من در هجوم اشکها ،احساس مردن میکنم
کم دارد آغوش تورا ،این دستهای خسته ام
دور از هم آغوشی تو ،حس بریدن میکنم
این فکرهای لعنتی ،این خاطرات گم شده
آخر کجای ای جهان ،از عشق دیدن میکنم
این بغضهای تو به تو ،این اشکهای خود به خود
تا کی من این اندوه را ،باخود کشیدن میکنم
دلتنگ هستم خوب من ،ای کاش برگردی به من
شبها که میگیرد دلم ،یاد تورا تن میکنم


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


در شب‌های داغ تابستانی کویر، وقتی فارغ از کار روزانه می‌شدی تا ساعاتی را به سکوت و آرامش درونی خود برسی، روی بام «کاهگلی» در پشه‌بندی که دور و ور آن را آب می‌پاشیدند تا بوی کاهگلش نفس را جلا دهد استراحت می‌کردی انصافا، با بوی کاهگل و صمیمیت خانواده سختی کار روزانه از دوش برداشته می‌شد.

در شهرهای کویری که تمام خانه‌ها یکدست کاهگلی بود، لطف، صفا، صمیمیت و مهربونی نیز بیشتر از همیشه به چشم می‌خورد، گویی، خانه‌های کاهگلی با خاکی بودنش مرام صاحبش را به رخ می‌کشید و اهل خانه‌اش را معرفی می‌کرد.

اما اکنون کمتر خانه‌ای می‌بینیم که کاهگلی باشد و شاید هم تنها در یک بافت قدیمی یا در جایی که چشم را از دید خود پنهان می‌کند مشاهده می‌کنیم.کاشانی‌ها و به طور کل ساکنان شهرها و روستاهای کویر مرکزی ایران قبل از شروع بارندگی‌ها یعنی اوایل پاییز همزمان با پایان موسم برداشت گندم به فکر اندود کردن دیوارها و بام‌های خود می‌افتادند.

خانه‌های خشت و گلی کویر هم با ملات کاهگل اندود می‌شد. این ملات را با کاه و خاک رس و آب می‌ساختند. کشاورزها پس از برداشت گندم، کاه خرمن‌های خود را در جوال بسته‌بندی می‌کردند و برای فروش به شهر می‌فرستادند و کسانی که بنای بام اندود داشتند آن را با خاک رس می‌خریدند.

باربران با گاری، بار خاک رس و کاه سفارش صاحب‌خانه را پشت در خانه‌ها تخلیه می‌کردند و کارگران اندودکار بلافاصله مشغول ساخت کاهگل می‌شدند.

ابتدا خاک چسبنده رس را با کاه مخلوط می‌کردند، الیاف کاه باعث مقاومت این ملات می‌شد و افزودن آن به خاک باید دقیق صورت می‌گرفت.سپس انباشت کاه و خاک را به صورت تپه‌ای درمی‌آوردند، پس از آن میان تپه را گود می‌کردند و به آرامی به داخل آن آب اضافه می‌کردند.

بعد از آن مخلوط خاک و کاه دامنه تپه را با بیل به آب می‌ریختند و آن را با هم می‌آمیختند. پس از جذب کامل آب در خاک رس، کارگران با پاهای خود آن را لگد می‌کردند که به آن پامال می‌گفتند.

کارگران، کاهگل را آنقدر پامال می‌کردند تا آن ملات بخوبی ورز داده شود و به شکل خمیر درآید. سپس ملات کاهگل را در ظروفی می‌ریختند و با نردبام به پشت‌بام منتقل می‌کردند و استادکار با ماله، لایه‌ای از آن را روی بام پهن و تسطیح می‌کرد.

کاهگل عایق رطوبتی، حرارتی، صوتی و نوری خانه‌های قدیمی بود. سرما و گرما از آن عبور نمی‌کرد، در مقابل برف و باران نفوذناپذیر بود، همهمه و سروصدای داخل اتاق را خارج نمی‌کرد و رنگ آن نور خیره‌کننده آفتاب را برای کویرنشینان مطبوع می‌کرد.

از همه مهم‌تر بوی دل‌انگیز کاهگل خیس خورده را مگر می‌توان از خاطرات مردم این دیار پاک کرد.

در عصرهای بهار و تابستان، خیلی از کدبانوهای کاشانی وقتی حیاط خانه را آب و جارو می‌کردند وقتی کمی آب به دیوارهای کاهگلی می‌پاشیدند بوی آن همه را مدهوش می‌کرد. به قول سهراب سپهری «شب‌های داغ تابستان وقتی که خودآگاهی آدم ذوب می‌شد، روی بام (کاهگلی)‌ می‌خوابیدیم در پشه‌بند، دور و ور آب می‌پاشیدیم، بوی کاهگل تا ته خواب‌هایم می‌دوید.»


منبع: آفتاب


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

یادم می یاد که آن روزا چقدر دوست داشتم که بزرگ بشم تای مادرم بشم
به آن روزایی که خودم وشاد زیر بارون رها می کردم
چادر گلدارم وسر می کردم با عروسکا ی کاغذیم بازی می کردم
همیشه از خواب بعد ناهار فرار می کردم
توی آن حیاط خونمون زیر آن آفتاب گرم با ماهییای رنگیمون توی آن حوض قشنگ خودم وخنک می کردم
با گل های توباغچه، با پروانه ها،
باکلاغا که روی درخت کاجمون غار غار می‌کردن با همشون حرف میزدم
که چه کنم چه کار کنم که خیلی زود بزرگ بشم
می دیدم که پروانه ها پر می زنن! 
می دیدم که کلاغا با خودشون حرف می زنن! 
که ای بابا توام خیلی زود بزرگ میشی تای مادرت میشی 
یادت میره که دیگه با ماهیهای توی حوض بازی کنی
دیگه از خوابتم نمی گذری که بیای و با ما حرف بزنی 
سرت شلوغ می شه دیگه سوار ابرا نمی شی دیگه شبا ستاره ها رو نمی شمری
خسته میشی زود خوابت میبره
آخه چرا دلت میخواد بزرگ بشی
دنیای تو دنیای رنگین کموناست 
دنیای آرزوهای کوچک و قشنگ
دنیای تودنیای پریدن خندیدن
با یک بهونه ی کوچک گریه تو خنده می شه خنده های از ته دل
تو سوار عقربه های ساعتی تو از ابرای خیال سواری می گیری تا هر کجایی که بخوای 
دنیای تو گره هاش زود باز میشه تو خیلی زود به ته کلافت میرسی
فقط تویی که می تونی مامان وبابات وببری تو دنیای قصه ها اونا رو خلاص کنی از غم ها وغصه ها 

شعرنو: شیرین وحدت


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

مادهه شصتیها،صدای بمب راخوب میشناسیم،جالبه که بهش عادت کرده بودیم،ترسش واسمون عادی شده بود.
یادمه ،خیلی هندونه دوست داشتم.نشسته بودیم باخواهرام هندونه میخوردیم،تلوزیون وسط برنامه کودک آژیرخطرزد،گفتم چیزی نیس مثل همیشه الکیه،هنوز حرفم تموم نشده بود که گرومپ،حدودسه کیلومتری خانه مابمب انداختن،بگذریم که بابا ومامانم خونه نبودن وماآنقدردادزدیم که گلومون پاره شد.


مطلب ارسالی از: زهرا سلیمانی درچه


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

در برنامه ماه عسل احسان علیخانی خطاب به پسری نوجوانی که گروگان گرفته شده بود و بعد از آزادی به آغوش پدر و مادرش برگشته بود ، گفت : عزیز من نسل شما خیلی خوش شانسه تو وقتی پیش پدر و مادرت برگشتی نوازشت کردن و ساعتها قربون صدقت رفتن اما نسل ما وقتی گم میشدیم و پیدامون میکردن تا نیم ساعت فقط میزدنمون...


توی شهر ما روز نیمه شعبان (میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردم یه سنتی دارند که میرن کوهنوردی (یه کوهی بنام بُنیز) جوری که توی اون روز وقتی از دور به اون کوه نگاه می‌کنی سیل جمعیت رو مثل کلونی مورچه ها می‌بینی. یادمه بچه بودم؛ با خانواده رفتیم بنیز و از قضا من توی اون جمعیت خیلی زیاد گم شدم! چون خیلی گریه می‌کردم، چندتا سرباز که اونجا گشت می زدن متوجه من شدن و منو (یادم نیست چطوری) بردن پیش خانواده. آقا چشمتون روز بد نبینه، یَک کتک جانانه هم اون روز خوردیم که مزه اش هنوز که هنوزه بعد از بیست سال زیر دندونامه :)

لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

ارسالی از: کریم


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

قدیما شبا تو بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود.

این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اطاقمون و گرفتاریامونو می شمریم!


قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی،

این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری!



قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و کلی باهاش می خندیدیم

این روز ها اگه همزمان در واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم!


قدیما از هر فرصتی استفاده می کردیم که با دوستا و فامیل ارتباط داشته باشیم چه با نامه چه کارت و چه حضوری.

این روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ارتباط با هم نداریم!


قدیما تو یه محله جدید هم که می رفتیم با دقت و اشتیاق به همه جا نگاه می کردیم.

این روزها دنیا را از پشت دوربینای عکاسی و فیلمبرداری می بینیم!


قدیما یه پنجشنبه جمعه بودو یه خونه پدر بزرگه با فک و فامیل این روزا پر از تعطیلیه ولی کو پدربزرگه؟؟کو اون فامیل کو اون خونه ؟؟؟


قدیما تو قدیما موند.


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


 بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی من بود.
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید.
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود.  به کنار هر گلی که می رسیدم 
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم.
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را 
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید 
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید.
کودکی ام تنها 
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ 
معنا می گرفت.
وقتی که می خندید 
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد 
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود 
و موهای سفیدش را همیشه 
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت.
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت. 
عکس گیوه ، گندم ، گام 
عکس باغ ، برنو ، بهار 
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را.
قصه هایی برایمان می گفت 
که آنها را 
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود.
حالا ، شاخه ها توان وزن مرا ندارند 
و گنجشک های شوخ شاخه نشین 
به زبانی غریب سخن می گویند.
غریب.

یغما گلرویی از مجموعه مگر تو با ما بودی 1378


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی

این کتک هایی که دهه پنجاه و شصتی ها تو مدرسه خوردن، اعضای القاعده تو زندان گوانتانامو نخوردن!!...


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی


لطفا برای حمایت از ما در این سایت ثبت نام کنید: ثبت نام

شما هم می توانید عکس ها، خاطرات، و دیگر موارد نوستالژیک خودتون رو برای ما ارسال کنید تا به اسم خودتون در وبلاگ به ثبت برسه. لطفا مطالب خودتون رو به ایمیل من ارسال کنید.

ایمیل دهه شصتی ها: 1360s.blog.ir@gmail.com

  • غلامعلی حسینی بهجانی